جملات زیبا
جملات زیبا

نمـــــــــــــــــی دانم حرفـــــــــــــــــم را بـــــــــــــــــاور می کنید یا نه.... نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن 


اعتقاد دارند می گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می گیرند



بچه هاشوخی شوخی  

به گنجشکها سنگ می زنند و

گنجشکها جدی جدی میمیرند  

آدم ها

شوخی شوخی زخم می زنند.... و قلبها  

جدی جدی می شکنند....

شوخی شوخی لبخند   می زنی و من جدی جدی  

عاشق می شوم

 



دنیا را بد ساخته اند 

 کسی را که دوست داری، 

 تورادوست نمی دارد.

کسی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری     

      اما کسی که تو

دوستش داری و او هم تو را دوست دارد  

  به رسم و آئین هرگز

به هم نمی رسند. 

و این رنج است . زندگی یعنی همین " (دکتر شریعتی )


 

خدایا: به من دلی بده که لیاقت عاشق شدن راداشته باشد

خدایا:به  من سینه ای بده که گنجایش عشق مجبوبم راداشته باشد

خدایا : به من چشمی بده که توانایی دیدن جمال یار راداشته باشد

خدایا : مراآ ن قدر زنده نگه دار که توان عاشق شدن را داشته باشم.

 



افسوس..آن زمان که باید دوست بداریم  

کوتاهی میکنیم آن زمانی که

دوستمان ندارند لجبازی

می کنیم وبعد..........برای آنچه از دست رفته..

آه می کشیم......


 

love is something silent , but it can be louder than anything when it talks

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود


عترافهاي عاشقانه
دانه هاي درشت برف آرام و بي صدا روي زمين مي نشيند. صداي گهگاه برخورد قطرات ناشي از آب شدن برف با لبه بيروني قاب پنجره است كه سكوت را مي شكند و من را به خود مي آورد
هفت روز گذشت و گويي فضاي سياه حاكم بر اتاق كوچك من مقاوم تر از هجوم سپيدي بيرون است
هفت روز گذشت و نامه بدون نام و نشان روي ميز كه مي دانم متعلق به كيست، يك ماه است كه دست نخورده خاك مي خورد. . دقيقا سي و سه روز
هفت روز است كه اتاق را ترك نكرده ام. در اين روزهاي تنهايي كه مي دانم خواهند ماند و تمام جانم را خواهند گرفت، تاب سپيدي را ندارم. تاب روشنايي و نور و طلوع را ندارم
تاب ديدن شادي بچه هاي دبستاني در روزهاي تعطيلي مدارس بخاطر بارش برف را ندارم
تاب شادي فروش يك هفته اي آخرين كتابي كه يك سال تمام وقتم را گرفت تا بتوانم عقده هاي فروخورده ام را با عنوان «اعترافات عاشقانه» به نوعي خالي كنم و آنرا به او كه باورم نكرد تقديم كنم را ندارم
نامه بي نام و نشان روي ميز راحتم نمي گذارد. مي دانم كه طاقت نخواهم آورد. سي و سه روز لجبازي بس است
برف همچنان آرام و بي سر و صدا مي بارد
به سراغ نامه مي روم. مثل هميشه توي پاكت و اينبار لاي گزارش كذايي پروژه پايان ترم. اسم او در كنار اسمم روي جلد پروژه آرامم مي كند
پاكت را باز مي كنم. تر و تميز مثل هميشه روي يك طرف كاغد كلاسور خوش خط و خوانا و باز مثل هميشه بدون شماره صفحه
ده صفحه كلاسور جلوي رويم است. همه چيز عادي است اما
صفحه اي كه روي همه صفحات قرار دارد برخلاف هميشه با « به نام خالق عشق» آغاز شده است
نمي دانم ولي اولين بار است كه دوست دارم نوشته اي از او را تا انتها بخوانم. آن هم نه يكبار بلكه صدهزار بار. تا شايد بتوانم براي هميشه همه چيز و همه كس را فراموش كنم
پشت ميز كوچكم مي نشينم. روي ميز را مرتب مي كنم. همه چيز بايد آراسته باشد. براي خواندن و شنيدن آماده ام. او با آخرين نوشته اش رفت
به نام خالق عشق
سلام به شكيبايي و صبر
مي دانم كه برف عمرش كوتاه است و سپيدي اش جاودان
مي دانم كه با رفتن پاييز سپيدي مي آيد، ترنم دلپذير عشق مي آيد، قدم زدنهاي عاشقانه روي زمين برفي در تنهايي غريبانه سكون مي آيد، اما اين را هم مي دانم كه بهار نخواهد آمد. تا، روز آخر زمستان را نبينيم بهار را ايمان نخواهم آورد و مطمئن باش تا روز آخر زمستان فرسنگها فاصله است
مي خواهم اعتراف كنم. اعترافهاي عاشقانه ام را اعتراف كنم
حال كه ديگر نخواهمت ديد و چشمم به چشمهاي هميشه منتظرت نخواهد افتاد، توان نوشتن اعترافهاي فروخروده ام را مي يابم
به ترم آخر نرسيده رفتني شدم
يا دانشكده مرا تاب نياورد، يا من دنيا را، يا دنيا نوشته هايم را، يا نوشته هايم انتظار تو را، صبر و استقامت شش ساله تو را
با اينكه مي توانستي زودتر از اينها از اين خراب شده لعنتي بري و همه چيز را پشت سرت به خاك بسپاري، ماندي
شايد نذر و نيازها و دعاهاي من بود كه مستجاب شد تا تو يك ترم ديگر بماني و صد و خورده اي از پول فروش كتابت رو دو دستي تقديم مسئول ثبت نام بكني. و بگذار اعتراف كنم وقتي كارنامه ات رو ديدم و وقتي اونو جلوي روي من پاره كردي و با خشم و بدون خداحافظي رفتي، از خوشحالي رفتم يه كلاس خالي پيدا كردم و هزار بار روي تخته سياه نوشتم: خدايا دوستت دارم
سرزنشهاي من بخاطر افتادن واحدهايت همه اش به خاطر لجبازي بود
اما، تو جدي گرفتي
حتي آن يك هفته اي كه نمي خواستم چهره زيبايت را ببينم همه اش از خوشحالي بود. نمي خواستم ببينمت چون هيچ دلم نمي خواست كه مجبور بشم فيلم بازي كنم و علي رغم ميل باطني ام با تو رفتار كنم
نمي دانم چطور اين ترم هم گذشت و باز، تو6 واحد رو گذاشتي براي ترم دوازدهم و ماندي. ماندي تا اسمم در كنار نام زيبايت در پروژه پايان ترم هر دويمان حك شده و زركوب به يادگار بماند
وقتي هنگام ارائه پروژه در كمال خودخواهي هشتاد درصد پروژه را تحقيقات گسترده و وتلاش شبانه روزي خودم به تنهايي عنوان كردم مي خواستم براي بار آخر چهره عصباني ات را ببينم
مي خواستم براي بار آخر، دل سير خشم و نفرت را در چهره منحصر بفردت ببينم تا بتوانم فراموشت كنم... كه تو فراموشم كردي. و اينبار با جديت تمام رفتي كه رفتي
اگر نگاهت نمي كردم و يا خودم را مي زدم به اون راه كه انگار نديدمت منتظر بودم بيايي... بيايي تا
و تو ديگر نيامدي
روز امتحان آخر از اول صبح منتظرت بودم .... منتظر بودم سوالي را كه مدتها پيش از من پرسيدي و گفتم نمي دانم بگويم كه مي دانم و خوب هم مي دانم
و تو نيامدي و من سر جلسه امتحان نرفتم تا شايد تو بيايي و تو نيامدي و اولين صفر كارنامه چهارساله دوران دانشجويي ام بخاطر تو بود. فقط به خاطر تو.... و تنها صفري است كه عاشقانه دوستش دارم
آن صفر توي كارنامه را به خاطر تو دوست دارم
ديگر نمي توانم بنويسم
آخرين نوشته ام هم درباره تو بود. تويي كه طنين صدايت ونوازش دستهايت، سنگيني خاك را كنار خواهد زد و آرامش را برايم به ارمعان آورد
تحمل اين زندگي رو ندارم. از خودم بدم مي آد
بس است
شايد خاطرات بيادماندني گذشته آرامم كند
تنهايم نگذار

و آن آتش سوزي وحشتناك بود كه او را برد و او ناباورانه رفتنش را خود رقم زد و ناله و شيون بود كه سكوت را شكست
او ديگر نيست كه ببيند اعترافات عاشقانه ام با نام زيباي او آغاز شده است
او ديگر نيست كه بداند من هيچ گاه دانشگاه را تمام نخواهم كرد
او نيست كه وقتي مرا از دور مي بيند وانمود كند كه مرا نديده
و
او هيچگاه بهار را ايمان نياورد



جلسه محاكمه عشق بود
و قاضي عقل ،
و عشق محكوم به تبعيد به دورترين نقطه مغز شده بود
يعني فراموشي ،
قلب تقاضاي عفو عشق را داشت
ولي همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع كرد به طرفداري از عشق
آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي ديدن اونو داشتي
اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي
و شما پاها كه هميشه آماده رفتن به سويش بوديد
حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟
همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :ديدي قلب همه از عشق بيزارند !
ولي من متحيرم كه با وجودي كه عشق بيشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمايت ميكني !؟
قلب ناليد:كه من بدون وجود عشق ديگر نخواهم بود
و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند
و فقط با عشق ميتوانم يك قلب واقعي باشم .
پس من هميشه از او حمايت خواهم كرد حتي اگر نابود شوم...


هرگز به دنبال کسی نباش که بتونی با اون زندگی کنی ، به دنبال کسی باش که که نتونی بدون اون زندگی کنی.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره ما

*خوش اومدی جیگرمممم.برای این که هرروزاین وبواپ کنم عضوشوونظربده اگرم خواستی تونظرات بگوکه باهم نویسندگی کنیم*
آرشیو ماهانه
دوستان
عکسهای خفن بازیگران زن
فروش کالاهای دیجیتال
بزرگترین سایت گرافیکی لوکس بلاگ
★☆ღدوست یابیღ☆★
ღ♥ღ2•.•ویروس عشقღ♥ღ2•.•
ღ♥ღ2•.•عاشقیღ♥ღ2•.• .
every things
روز عشق
عنوان لینک
نازنازی
هرچی که بخوای
مغازه ی دانلود
♥♥ اگه عاشقی.......♥♥
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ★☆ღدوست یابیღ☆★ و آدرس doostyaby.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





<
نویسندگان
پیوندهای روزانه
ساير امكانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 303
بازدید کل : 29697
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



كد ماوس